lovejustyou



داستان غمناك يك پسر

روزهای اخر خرداد ماه بود که پسرک به مادرش قول داده بود امتحانات خرداد ماه را به خوبی پشت سر بگذراد تا مادرش هدیه ای به او بدهد .

خانواده ی انها فقیر بودند و او ۴ - ۵ خواهر و برادر قد و نیم قد داشت پدر خانواده کارگر بود و او با حقوق کارگری کمی که داشت به سختی خرج خانه را در می اورد .


درس خواندن برای پسرک در محیط شلوغ خانه واقعا سخت بود ولی او خسته نمی شد و هروز تلاش خود را بیشتر می کرد .


بالاخره روز موعود فرا رسید . پسرک همراه مادرش برای گرفتن کارنامه به مدرسه رفت . وقتی کارنامه را دید از شدت خوشحالی دست مادر را گرفت و با او شروع به دویدن کرد و با هم می خندیدند حال وقت ان شده بود که مادر هدیه ای به فرزندش بدهد


- خیلی خوشحالم عزیزم واقعا دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیدی


- خواهش می کنم مادر وظیفم بود

- حالا دیگه باید به قولم وفا کنم و هدیه ای بهت بدم چی می خوای عزیزم؟

- نه مادر هیچی نمی خوام الان وضع مالی پدر خوب نیست ولش کن

- نه پسرم من به تو قول دادم هر چی می خوای بگو اگر در توانم بود حتما تهیه اش می کنم

فرزند داشت با خودش فکر می کرد که چه بگوید خلاصه گفت

- اگه امکان داره امروز ناهار قرمه سبزی درست کن اخه یکسال هست که نخوردیم


- باشه عزیزکم

مادر در دلش خیلی ناراحت بود چون نه گوشت داشت نه به اندازه کافی برنج نمی دانست چه کند

خلاصه به خانه رسیدند مادر زود رفت به اشپزخانه دید مقداری سبزی و مقدار ناچیزی برنج که یک نفر هم سیر نمی کند دارد


با خودش گفت من به پسرم قول دادم و این ناچیزترین هدیه ای است که او در خواست کرده پس حتما باید درست کنم .


چادرش را به سر کرد و رفت با کلی عذر و خجالت از همسایه ها مقداری برنج و گوشت گرفت .


به خانه برگشت و دست به کار شد با همان مقدار موادی که داشت خوروشت قرمه سبزی ساخت که بویش تا هفتا کوچه ان طرف تر می رفت .


پدر به خانه امد گفت:

- زن مگه ما گوشت داشتیم که قرمه سبزی درست کردی؟ ما حتی برنج هم به اندازه کافی نداشتیم; چه برسه به گوشت!

زن نمی دانست چه بگوید چون می دانست شوهرش به شدت بدش می اید که از همسایه ها چیزی قرض کنند او می خواست موضوع را عوض کند گفت:

- پسرم برو کارنامتو را بیار تا پدر ببینه . امسال خیلی درسش رو خوب خونده باید چیزی بهش هدیه بدیم


- زن من از صبح تا شب دارم عرق می ریزم پول اضافی ندارم که خرج اون کنم; بالاخره بگو ببینم از کجا گوشت اوردی

در همین حال پسرک کارنامه اش را اورد و نزدیک پدر ایستاده بود تا پدر فقط دست نوازشش را بر سر او بکشد

مادر گفت:


- ببین چقدر نمره هاش خوب شده

- می گی یا نه از کجا گوشت اوردی


- من تصمیم گرفتم براش قرمه سبزی درست کنم تا هدیه ای بهش داده باشم برای همین یکم گوشت و برنج از همسایه ها


- تو چی کار کردی ؟ همین یکارت مونده بود که بخاطره یک الف بچه سکه ی یک پولمون کنی جلوی در و همسایه الان می آیم حالیت می کنم زن

پسر گفت:


- تقصیر من بود منو کتک بزنید کاری نداشته باشید. نه نه اون بخاطر من این کار رو کرده او تقصیری

-برو کنار بچه حالا دیگه زبون در اوردی. تو به من می گی چیکار کنم

در همین لحظه پدر پسرک را هل داد و سر پسرک به دیوار خورد ولی هیچ خونی نیامد و پسرک نقش بر زمین شد.

پدر به سراغ مادر رفت و یک سیلی به او زد که مادر همش فریاد می زد پسرم پسرم


- بذار برم بچه رو ببینم اون هیچ تی نمی خوره; تو بعدا هم می تونی منو کتک بزنی پس فعلا بذار برم .


پدر سیلی دوم را زد دیگر خون داشت از دهان مادر جاری می شد پدر او را رها کرد

مادر شتابان به سمت پسر رفت:

هر چه تکانش داد پسرک هیچ عکس العملی نشان نمی داد او دیگر نفس هم نمی کشید و جان به جان افرین تسلیم کرده بود.


مادر همچنان پسرک را در اغوش گرفته بود و اشک می ریخت.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

book592 آشپرخونه نمایندگی لوئی پاستور تمام هستی من روژیــــــــــن تجربه های آموزشی قرآنی کم شنوایی و استفاده از سمعک MrCoder | Programmer دانلود مقاله،گزارش کار،پروژه،پايان نامه،پرسشنامه،پاورپوينت و... ناجی فایل parsethylen